هیمنه ی عشق
تا ز تار نفسم نغمه ی هو میزد
دلم از هیمنه ی عشق فرو میریزد
گرچه لب بسته ام ای عشق به آهنگ سکوت
حرف های دل من از لب او می ریزد
همه شب می کشدم مست به بستان خیال
بوی خوبی که ازآن سنبل مو می ریزد
پر کند بوی خوشش وسعت تنهایی من
گل اشکی که بر آن سبزه ی رو می ریزد
بر لبم زمزم نامش همه دم می جوشد
عطر یادش به برم از همه سو می ریزد
هر شب از باغ خیالش گل شعری چیدم
تا ز شاخ غزلم این همه بو می ریزد